با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری را!
================================ در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم ، شرم خندیدن، به مضحکه هم میهنان مان را بر خود نپسندیم. کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز... با اراده جمعی این عادت زشت را به ضدارزش تبدیل کنیم. رخشان بنی اعتماد